دوسال و سه ماهگي
سلام قند عسلم خب بايد بگم كه شما روز به روز تو حرف زدن پيشرفت ميكني و منم هي ذوق ميكنم چون حرف نزدنت يكي از نگرانيهاي بزرگ زندگيم بود هر روز تلاش ميكني كلمه هاي جديد بگي و چند تا كلمرو بهم ميچسبوني و تمرين جمله گفتن ميكني ديگه تعداد كلمات زياد شده بخاطره همين اخر اين پست همرو اضافه ميكنم اين ماه دوباره يه ويروس خيلي بد گرفتي كه تب و اسهال و استفراغ داشتي و دوباره محبور شديم بهت امپول بزنيم تا تهوعت كنترل بشه و بتوني دارو بخوري متاسفانه من و بابا هم ازت گرفتيم و اوضاع حسابي خراب شد يه روز جمعه من تب و لرز داشتم و از استخون درد گريه ميكردم و تو فقط ميخواستي تو بغل من باشي و من راهت ببرم عصر كه شد راضي شدي بري خو...